چرا سید جمال الدین خویش را افغانی خواند؟

چرا سید جمال الدین خویش را افغانی خواند؟

به گزارش لباس دونی، سید جمال الدین اسدآبادی از مشهورترین اندیشمندان مشرق زمین و از نظریه پردازان به نام اندیشه اتحاد اسلامی که خویش را سید جمال الدین افغانی می خواند و حتی برخی او را حنفی مذهب و از اهالی اسعدآباد مرکز ولایت کنر افغانستان می دانستند به گواه شیخ محمد عبده از شاگردان معروفش در مصر، ایرانی، شیعه مذهب و زاده اسدآباد همدان بود.



شیخ عبده در مقدمه رساله نیچریه در رد مادیون و طبیعیون که به قلم سید جمال الدین است، به زبان عربی نوشت: «او به دو علت خویش را افغان معرفی می نمود. اول این که بتواند در کشورهای عربی خویش را سنی معرفی نماید و به هدف هایش برسد و دوم این که خویش را از دست مقررات سختی که دولت ایران برای اتباعش در خارج از کشور قرار داده بود، برهاند.»

به گزارش لباس دونی به نقل از ایسنا، امروز ۱۹ اسفند صد و بیست و ششمین سالروز شهادت روحانی مجاهد سید جمال الدین اسدآبادی در سال ۱۲۷۵ است.

مقام و موقعیت سیاسی و وجاهت علمی سید جمال الدین اسدآبادی در سطحی بود که مقام معظم رهبری در مصاحبه ای که در سی ام خرداد ۱۳۶۰ با روزنامه کیهان داشتند در رابطه با این سید جلیل القدر گفتند: «سید جمال را نمی شود با کس دیگری مقایسه کرد. در عالم مبارزات سیاسی، او نخستین کسی است که سلطه استعماری را برای مردم مسلمان آن زمان معنا کرد. پیش از سید جمال چیزی به نام سلطه استعماری برای مردم مسلمان حتی شناخته شده نبود. او کسی بود که در ایران، در مصر، در ترکیه، در هند و در اروپا کلا در خاورمیانه در آسیا و در آفریقا سلطه سیاسی مغرب زمین را مطرح و معنا کرد.

مبارزات سیاسی سید جمال چیزی است که قابل مقایسه با هیچ یک از مبارزات سیاسی افرادی که حول و حوش کار سید جمال حرکت کردند نیست.»



سید جمال الدین

سید جمال الدین در سال ۱۲۱۷ از سید صفدر و سکینه بیگم در کوی سیدان اسدآباد همدان متولد شد.

سید صفدر از طایفه خوش نام حسینی شیخ الاسلامی و از صلاله امام حسین (ع) بود. سکینه بیگم هم دختر مرحوم میر شرف الدین حسینی قاضی از خانواده ای با مراتب علمی بالا در عصر ناصرالدین شاه بود.

علاوه بر پدر و مادر، میر زکی عمو و میرزا جلال و میرزا جواد دایی های سید جمال الدین از هنرمندان خوش خط آن روزگار بودند.

تولد سید جمال الدین در خانواده اهل علم و فضل باعث شد از پنج سالگی با قرآن و سایر علوم رایج آشنا شود. او دروس مقدمات حوزوی را تا ۱۰ سالگی نزد پدر روحانیش و دروس خارج فقه و سایر علوم دینی را نزد شیخ مرتضی انصاری و ملا حسین قلی همدانی آموخت.

سید صفدر برای دور نگهداشتن خود و پسرش از حسادت ها و رقابت های ناسالم سادات اسدآباد و برای فیض بردن از علمای قزوین در سال ۱۲۲۷ اسدآباد را به مقصد قزوین ترک کردند و چهار سال در این شهر سکونت داشتند. به سبب شیوع گسترده بیماری وبا در شهر قزوین در سال ۱۲۳۱، به اصرار پدر قزوین را به مقصد تهران ترک کردند.

آنان در تهران هفت ماه در منزل سلیمان خان صاحب اختیار که در محله سنگلج سکونت داشت، ساکن شدند. صاحب اختیار رئیس و سرپرست ایل افشار اسدآباد بود و روابط صمیمانه با او داشت.

سید جمال الدین و پدرش در اواخر سال ۱۲۳۱ به نجف اشرف مهاجرت کردند و در حوزه علمیه شیخ مرتضی انصاری سکونت کردند و تا سال ۱۲۳۴ از علوم معقول و منقول بهره بردند. شیخ مرتضی طی چهار سال حضور سید جمال الدین در نجف اشرف پی به استعداد و زکاوت فطری سید برد و همین مساله باعث شد سید جمال الدین در میان شاگردان شیخ بیشتر از دیگران مورد توجه خاص او قرار بگیرد.

محبت و علاقه شیخ مرتضی به سید جمال الدین باعث برانگیخته شدن احساس حسادت برخی طلاب نجف و مورد اذیت و آزار قرار دادن او شد. با اطلاع شیخ از این ماجرا، سید جمال الدین را به همراه یک نفر از معتمدان خود به هند فرستاد. او تا سال ۱۲۳۶ در هند ماند.

سید در همین سال برای زیارت بیت الله الحرام و ملاقات و گفتگو با شیوخ و رؤسای قبائل عرب به عربستان رفت و پس از چند ماه توقف در عربستان از مسیر بین النهرین و کرمانشاه به محل تولدش در اسدآباد برگشت. او سه شبانه روز در منزل مادری و دو خواهرش طیبه و مریم بیگم ماند.

سید جمال الدین در این سه روز وقتی با درخواست های مکرر خانواده و اقوامش برای ماندن همیشگی در اسدآباد روبرو شد، اظهار داشت: «من مانند شاهباز بلند پروازی هستم که فضای عالم را با این وسعت برای طیران خود تنگ می بینم. شما چگونه می خواهید در این قفس به این کوچکی مرا پای بند و محبوس نمایید؟»

او پس از آن اسدآباد را به مقصد تهران، خراسان و به افغانستان ترک کرد و چهار سال از وقتش را صرف تعلیم، تربیت، ارشاد و هدایت جوانان افغانی کرد. او در طول این مدت کتاب «تاریخ الافغان» را به زبان عربی نوشت و شاهد جنگ هرات و نزاع خونین دو برادر امیر اعظم خان و شیر علیخان بود. در سال ۱۲۴۷ از افغانستان به هند رفت و در آنجا شریک اسرار دوست محمد خان امیر افغانستان شد سپس به مصر رفت و طی ۴۰ روز اقامت در این کشور با دانشمندان این کشور دیدار و گفتگو کرد و توانایی های علمی و کمالات اخلاقی و روحیش برای دانشمندان مصری روشن شد. وی در این سفر درس منطق و فلسفه هم داد و شیخ محمد عبده و گروهی از فضلای مصر در کلاس درس او شرکت کردند. سید جمال الدین مصر را به مقصد استانبول ترک کرد.

انکار هویت

سید به علل اعلام نشده گاهی خویش را سید محمد پسر صفدر الحسینی و گاهی سید جمال الدین افغانی می خواند حتی برخی او را حنفی مذهب و از اهالی اسعدآباد مرکز ولایت کنر افغانستان می پندانستند اما ایشان به گواه شیخ محمد عبده از شاگردان معروفش در مصر، ایرانی، شیعه مذهب و زاده اسدآباد همدان بود.

شیخ عبده در مقدمه رساله «نیچریه در رد مادیون و طبیعیون «که به قلم سید جمال الدین نوشته است، به زبان عربی نوشت: «سید جمال الدین ایرانی بود ولی به دو علت خویش را افغانی معرفی می نمود. اول این که بتواند در کشورهای عربی خویش را سنی معرفی نماید و به هدف هایش برسد و دوم این که خویش را از دست مقررات سختی که دولت ایران برای اتباعش در خارج از کشور قرار داده بود، برهاند.»

او از مشهورترین اندیشمندان مشرق زمین و از نظریه پردازان به نام اندیشه اتحاد اسلامی بود و علاوه بر رساله «نیچریه در رد مادیون و طبیعیون «و تاریخ الفغان دو کتاب مقالات جمالیه مشتمل بر چندین مقاله علمی، فلسفی، اخلاقی و اجتماعی و شرح حال اکهوریان با شوکت و شأن را نوشت.

نامه به میرزای بزرگ

بعد از تبعید سید جمال الدین اسدآبادی از تهران به بصره، به سبب شدت جراحات وارد به بدنش مدتی در بصره مشغول مداوا شد و پس از بهبودی نامه معروف و تاریخیش در رابطه با مظالم ناصرالدین شاه قاجار در قراردادهای خارجی به میرزا سید محمدحسن حسینی شیرازی معروف به میرزای بزرگ از مراجع به نام کشورمان در نجف اشرف را نوشت و پس از آن میرزای بزرگ فتوای تحریم تنباکو را صادر کرد.

مشروح نامه به این شرح است: «این نامه درخواست عاجزانه ملت اسلام است که به پیشگاه زمامداران عظیم الشأن خود ــ یعنی همان نفوس پاکیزه ای که زمام ملت را در کف گرفته اند ــ تقدیم می دارد.

پیشوای دین با پرتوی درخشان انوار ائمه! پایه تخت دیانت! زبان گویای شریعت. جناب حاج میرزا محمدحسن حسینی شیرازی ــ خدا قلمرو اسلام را به او محفوظ بدارد و نقشه شوم کفار را بواسطه وجود او به هم زند ــ خدا نیابت امام زمان را به تو اختصاص داده و از میان طایفه شیعیان تو را برگزیده و زمام ملت را از راه ریاست دینی و باطنی به دستت داده و حفظ حقوق ملت را به تو واگذارده و برطرف ساختن شک و شبهه را از دلهای مردم جزء وظایف تو قرار داده؛ چون تو وارث پیغمبرانی، سر دسته کارهایی را به دستت سپرده که سعادت این جهان و رستگاری آن جهان بدان وابسته است.

خدا کرسی ریاست تو را در دلها و خردهای مردم نصب کرده تا به وسیله آن ستون عدل محکم شود... راه راست روشن گردد و در مقابل این بزرگی که به تو ارزانی داشته، حفظ دین و مدافعه از جهان اسلام را هم در عهده ات نهاده است تا آنجایی که به روش پیشینیان به فیض شهادت نائل شوی... ملت اسلام، شهری و بیابانی، دارا و ندار، به این عظمت خدایی اقرار نموده و در مقابل این بزرگی زانو به زمین زده، سرتعظیم خم می کند... ملت اسلام در هر پیش آمدی به تو متوجه شده و در هر مصیبتی چشمش را به تو دوخته، سعادت و خوشبختی، رستگاری و رهایی خویش را در دست تو می داند، آرزوهایش به تو بسته است و آرامشش توای... باین حال اگر برای مدتی اندک ملت را به حال خود گذاشته و به آنها توجه نداشته باشی، افکارشان پریشان می شود و دلهایشان از بیم به لرزه در می آید و پایه ایمانشان سست می گردد... چرا؟

چون توده نادان در معتقدات خود جز استقامت و ثبات قدمی که طبقه دانا در عقایدش نشان میدهد دلیلی ندارد، هرگاه نهی از منکر کوتاهی نمایند توده عامی گرفتار تردید و بدگمانی شده و هر کسی از دین بیرون رفته و به عقاید اولیه خود برمی گردد و از طریق راست منحرف می شود...

پس از این مقدمات متذکر می شوم که ملت ایران به همه مشکلات سخت که دامن گیرش گشته، مشکلاتی که به حقوق مسلمانان دست بیندازند و با اینحال تو را ساکت می بینند، با مسئولیت بزرگی که در عهده داری، اما به یاری آنها برنمی خیزی؟ (ملت) از خود بیگانه شده و... و نمی داند چه کند... در وادی پهناور خیالات متعدد متحیر مانده چنان گرفتار یأس و نومیدی شده و چنان راه چاره به رویش بسته است که نزدیک است گمراهی را بر رستگاری ترجیح دهد و از شاهراه سعادت منحرف شده اسیر هوا و هوس گردد... ایرانی ها همگی مات و مبهوت مانده از هم می پرسند چرا حضرت حجت الاسلام در مقابل این حوادث سکوت نموده؟ کدام پیش آمد ایشان را از یاری دین بازداشته، چرا از انجام وظیفه پهلو تهی می کنند؟

چه شده که دین و اهل دین را از نظر انداخته و آنها را زیر دست کفار رها نموده تا هرطور که دلخواهشان هست با آنها بازی کنند و به هرچه می خواهند فرمان دهند... برخی مردم سست عقیده در رابطه با شما هم بدگمان شده، خیال می کنند هرچه به آنها گفته اند دروغ بوده، و دین، افسانه های به هم آمیخته و دام گسترده ای است که مردم دانا به وسیله آن مردم نادان را صید می کنند... چرا؟ چون آنها می بینند و همین است همه مردم در مقابل تو تسلیم اند، همه فرمان بردارت هستند امر تو در جامعه مسلمانان نافذ است، اگر بخواهی، می توانی با یک کلمه ــ کلمه ای که از دل مرد حقیقت بیرون آمده و برسینه اهل حقیقت می نشیند ــ افراد پراکنده را جمع کنی و با متفق ساختن آنها دشمن خدا و دشمن مسلمانان را بترسانی و شر کفار را از سرشان برطرف نمایی، این رنج و مشقتی را که دامنگیرشان شده است از آنها دورکنی، از این زندگانی سخت نجاتشان داده، به زندگی گوارا و دلپذیری نائل سازی، تا دین در نظر اهل دین بزرگ و ارجمند جلوه نموده و اسلام با داشتن چنین پیشوایی در دیده ملت محبوب گشته و مقام شامخی داشته باشد...

حق را باید گفت، تو رئیس فرقه شیعه هستی، تو مثل جان در تن همه مسلمانان دمیده ای، هیچکس جز در پناه تو نمی تواند برای نجات ملت برخیزد و آنها هم به غیر از تو اطمینان ندارند. اگر برای گرفتن حق قیام کنی، همه به پشتیبانی تو برخاسته، آنگاه افتخار و سربلندی نصیبشان خواهد شد، ولی اگر به جای خود بنشینی مسلمانان هم متوقف شده و زیردست می شوند، ممکنست وقتی کار به این صورت بماند و مسلمانان رئیس خویش را خاموش دیده و ببینند وی آنها را چون گلی بدون شبان و حیوان بی سرپرست رها کرده این خاموشی را برای خود عذری پندارند، بخصوص وقتی که مشاهده می کنند که رئیس مذهب در یک اقدامی که همه مسلمانان آنرا واجب دانسته و خطر حتمی در پذیرشش می دانند، سستی می نماید، حفظ دینی که آوازه آن تا دورترین نقاط رفته و نام نیکش به گوش همه رسیده چه کسب برای این کار سزاوارتر از مردی است که خدا در قرن چهاردهم از میان همه او را انتخاب نموده و برهان دین و حجت بر مردان قرار داده...

پیشوای بزرگ. پادشاه ایران سست عنصر و بدسیرت گشته، مشاعرش ضعیف شده، بدرفتاری را پیش گرفته، خودش از اداره کشور و حفظ منافع عمومی عاجز است، بنابراین زمام کار را به دست مرد پلید بدکردار پستی داده که در مجمع عمومی به پیغمبران بد می گوید، به مردم پرهیزکار تهمت می زند، به سادات بزرگوار توهین می نماید، با وعاظ مثل مردم پست رفتار می کند، از اروپا برگشته، پرده شرم را پاره کرده و خوی سری را پیش گرفته، بی پرده باده گساری می نماید، با کفار دوستی می ورزد، با مردم نیکوکار دشمنی می کند، این کارهای خصوصی اوست...

اما آنچه به زیان مسلمانان انجام داده اینست که قسمت عمده کشور و درآمد آنرا به دشمنان فروخته که به تفصیل عبارت است از:

کانالها و راههایی که به کانالها منتهی می شود و همینطور خطوطی که از معادن به نقاط مهم کشور متصل است.

کاروانسراهایی که در اطراف خطوط شوسه بنا می شود (در تمام کشور) به انضمام مزارع و باغستانهایی که در اطراف این راهها واقع است.

راه از اهواز تا تهران آنچه از ساختمانها و مسافرخانه ها و باغستانها و مزارع در اطراف آن واقع است.

تنباکو و آنچه لازمه این محصول است (از مراکز کشتزارها، خانه ها، نگاهبانان و متصدیان حمل و نقل و فروشندهها هر کجا واقع شده و هر جا ساخته شود)

جمع آوری انگور بمنظور ساختن شراب و هر چه از دکان و کارخانه لازم دارد در تمام کشور

صابون، شمع و شکر و کارخانه هایی که لازم آنهاست

بانک، بانک عبارت از اینست که زمام ملت را یک جا به دست دشمنان اسلام داده و مسلمانان را بنده آنها نموده و سلطنت و آقایی کفار را بر آنها بپذیرند، آن وقت این خائن احمق به جهت اینکه ملت را راضی نماید، دلیل پوچی برای کردار زشت خود اقامه کرده و می گوید اینها معاهده موقتی است که مدتش از صد سال تجاوز نخواهد کرد؛ چه برهانی برای رسوائی خیانتکاران از این بهتر؟

نصف دیگر مملکت را هم به عنوان حق السکوت به دولت روسیه داده ــ که اگر ساکت شود ــ آنها هم عبارت است از:

مرداب رشت و راه انزلی تا خراسان و آنچه از خانه ها و مسافرخانه ها و باغستانها تابع این راه است، ولی دولت روسیه به دماغش خورده و این هدیه را نپذیرفته، او درصدد است اگر این معاهده ای که به تسلیم کشور منتهی می شود به هم نخورد، روسیه در واقع خراسان را مستعمره خود کرده و بر آذربایجان و مازندران هم دست می اندازد، این نخستین نتیجه ای است که به ریاست این احمق مترتب می شود؛ خلاصه این مرد تبهکار، کشور ایران را این طور به مزایده گذاشته و خانه های محمد صل الله ضد و آله و سلم و ممالک اسلامی را به اجنبی می فروشد ولی از پست فطرتی و فرومایگی که دارد به قیمتی کم و وجه اندک حاضر به فروش می شود.

تو ای پیشوای دین. اگر به کمک ملت برنخیزی و آنها را جمع نکنی و کشور را با قدرت خود از چنگ این گناهکار بیرون نیاوری، طولی نخواهد کشید که مملکت اسلامی زیر اقتدار بیگانگان درمی آید؛ آن وقت است که هرچه می خواهند می کنند و هر حکمی دلشان خواست می دهند؛ اگر این فرصت از دست برود و این معاهده ها در حیات تو صورت بگیرد در صفحه روزگار و صفحات تاریخ نام نیکی نخواهی داشت، تو می دانی علمای ایران هم سینه هایشان تنگ شده و منتظر شنیدن یک کلمه از تو هستند، کلمه ای که سعات و نجاتشان در آن می باشد، چطور جایز است کسی خدا این قدرت را به او داده کشور و ملت را به این حال بگذارد؟

باز به نام یک نفر آگاه به حجت الاسلام می گویم: دولت عثمانی هم از قیام تو خوشحال شده و در مبارزه با این تبهکار به تو کمک خواهد کرد؛ چونکه دولت عثمانی می داند مداخله فرنگیان در نقاط ایران و نفوذشان در ای کشور به زیان کشور او هم خواهد بود از طرفی وزراء، فرماندهان ایرانی هم با این نهضت موافق بوده و خوشحالند، چونکه طبعاً آنها هم از این مقاولاتی که جدیداً بناست صورت بگیرد ناراضی هستند، با نهضت تو، فرصتی خواهند یافت که این مقاوله ها را بر هم بزنند علماء با اینکه از فشار این مرد احمق خائن بشدت انتقاد کرده اند ولی طوری نیست که بتوانند در یک آن مقاصد خویش را یکی کنند، چون اینها از حیث مایه علمی و ریاست و وجهه بین مردم در یک درجه هستند، حاضر نمی شوند بعضی با بعض دیگر پیوسته و با هم هم آهنگ شوند، تا یک اتحاد حقیقی و قدرت اجتماعی که بتواند دفع ضرر دشمن را نموده و کشور را حفظ نماید ایجاد گردد هرکس به محور خودش می چرخد و به تنهایی مبارزه می کند؛ این تشتت آراء علت اصلی عدم قدرت بر مقاومت و باعث پیشرفت کارهای نامشروع می باشد...

ولی تو نظر به توانایی و نفوذ کلمه ای که داری در همه آنها مؤثر خواهی بود، دلهای پراکنده آنها را متحد خواهی کرد، این اختلاف کلمه را از میان برمی داری و بواسطه تو قدرتهای اندک، جمع خواهند شد یک کلمه تو سبب ایجاد وحدتی می شود که این بلاهای محیط بر کشور را بر طرف سازد و دین اسلام را حفظ نموده و جامعه دینی را نگاه دارد پس همه با تواند و تو نزد خدا ومردم مسؤول خواهی بود باز می گویم علماء و پرهیزکاران در نتیجه دفاع منفردی که از دین نمودند از این مرد سرکش سختی هایی کشیدند که در تاریخ نظیر ندارد چون می خواستند بلاد مسلمین را از شر اجانب حفظ کنند، هرگونه تحقیر و رسوایی را متحمل شدند...

مسلما پیشوای مذهب از رفتار زشتی که جاسوسان کفر و یاران مشرکین با دانشمند پرهیزکار واعظ حاجی ملافیض ا... در بندی نمودند آگاه است و قریباً هم از بد رفتاری که نسبت به دانشمند مجتهد و نیکوکار حاجی علی اکبر شیرازی مرتکب شده اند، آگاه می شوی، همینطور از کتک حبس و کشتار پیشوایان ملت آگاه خواهی شد که همچون آنها جوان پاکدامن میزا محمد رضای کرمانی است و این مرد خارج از دین او را در زندان تا پای مرگ برد، و همچون آنها فاضل ارجمند حاجی سیاحی و میرزا فروعی و میرزا محمد علیخان و فاضل قانونگذار اعتمادالسلطنه می باشد.

اما فجایعی که این پست فطرت نسبت به خودم مرتکب شده طوری است که جگرهای اهل ایمان را پاره ساخته و دلهایشان را قطعه قطعه می کند و حتی باعث وحشت کفار بت پرست خواهد شد، این مرد پست فطرت موقعی که من با حالت بیماری در حضرت عبد العظیم پناهنده بودم دستور زندانی نمودنم را داد، از حضرت عبدالعظیم تا تهران مرا روی برف (با اهانتی که مافوق آن متصور نیست) حرکت دادند ــ البته اینها بعد از غارت اموالم بود ــ انا لله و انا الیه راجعون؛ از تهران هم باز یک دسته از کوچک ابدالهای دربار، مرا سوار اسبهای راهوار (کردند) من بیمار را در زمستان سخت با اینحال تا خانقین حرکت دادند و از... والی درخواست نمودند مرا به بصره تبعید نماید، چونکه می دانست اگر مرا در عراق آزاد و به خود بگذارد نزد تو رئیس مذهب خواهم آمد و گزارش او و اوضاع کشور را به تو گفته و بدبختی هایی را که این مرد زندیق برای ملت ایران آماده کرده شرح خواهم داد...

باز همچون کارهایی که کرد و بر پست فطرتی و دنائت خود افزود، این که برای فرونشاندن هیجان احساسات عمومی، من و هواخواهانم را که فقط از روی غیرت دینی ــ به قدر توانایی ــ در مقام دفاع از کشور و حقوق مردم برآمده بودیم به طایفه بابی ها نسبت داد... همچنان زبان بریده ابتدا شهرت داد که من ختنه نشده ام، وا اسلاما! این قابلیت چیست؟ این سستی برای چه؟ چگونه ممکنست دزد بی سر و پا و فرمایه ای مسلمین و کشور اسلام را با اندک بهایی بفروشد و به دانشمندان و سادات اعتنایی نکند و به فرزندان مرتضی (ع) بهتان به این بزرگی ببندد و یک دست قوی نباشد تا برای تسکین خاطر مؤمنین این ریشه گندیده را کنده و انتقام ال پیغمبر را بگیرد چون از شما دور هستم مفصلاً شکایت نمی کنم، چون مجتهد و عالم بزرگ حاج سید علی اکبر، عازم بصره بوده به من گفت نامه ای به رئیس مذهب بنویسیم و این مفاسد را متذکر شوم. من هم گفته او را پذیرفتم و این نامه را می نویسم و می دانم خدا بدست تو گشایش خواهد داد.»
معلمان و محصلان مدارس بروجرد در کنار مقبره جمال الدین اسدآبادی


منبع:

1401/12/19
10:58:15
5.0 / 5
376
تگهای خبر: آرامش , دامن , سفر , هنر
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۶ بعلاوه ۳
لباس دونی